نوستالژی

روزی روزگاری دکتر صدر …

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 13 میانگین: 4.5]

” در منچستر برف می بارید.هوا سرد بود،به نظر می رسید یونایتد فاصله‌اش با سیتی را کاهش خواهد داد.و کوره رقابت زمستان را داغ نگه خواهد داشت ”

این‌ جملات یک رمان عاشقانه نیست، کلمات و ترکیب‌های لطیف و زیبای حمیدرضا صدر است که از دربی منچستر می‌گوید!
مردی که چنان ادبیات و فوتبال را بهم گره می‌ زند که می‌نشینی جلوی پرده سینما و یک درام زیبا یا فیلم حماسی بیادماندنی می‌بینی. در خانه‌ به تلویزیون خیره‌ ای اما با مردم جامعه‌ی دیگری همزادپنداری می‌کنی و خود را در شهرها و کشورهای دیگر حس می‌کنی.

این معجزه‌ی ذهن مصور و کم نظیر اوست.مردی که نمی‌توان برایش فعل ماضی به کار برد و در سطر به سطر کتابهایش،جمله به جمله کلام شیرینش،زنده است.

دکتر صدر در خصوص فرگوسن نوشته:
الکس نظم آهنین را از پدر به ارث برد،ولی ژن مادری اش او را از سایرین متمایز ساخت.او می گوید ” بیشتر شبیه مادرم شده ام. زنی با اراده و عزمی باورنکردنی.. ”  به همین دلیل سر الکس از مرگ مادر پس از مبارزه اش با سرطان،سخت تکان خورد .آشفته شد و محزون…

اما دکتر با همه عزم و اراده باورنکردنی در مبارزه با سرطان،جوری تکانمان داد و آشفته و محزونیم که نمی‌توانیم باور کنیم سوت پایان مبارزه‌اش زده شده!

” او را با پیراهن سرخ منچستریونایتد بیاد می آوریم. با پیراهن سپید رئال مادرید. اگر اهل تاریخ باشیم با پیراهن قرمز و سفید پی اس وی آیندهوون و با طراواتی تمام نشدنی. در هر پیراهن. نیستلروی از آن بازیکنانی بود که تصور می کردیم در میدان خواهد ماند همیشه.اما آن روز فرا رسید؛سرانجام کفش ها را آویخت.پس از سپری کردن فصلی طاقت فرسا و کلنجار رفتن با جسمی فرسوده… ”

چطور ممکن است کسی که با این جادوی کلام از یک اسطوره فوتبال در ذهنمان یک فیلم ماندگار به تصویر می‌کشد،خودش فصل طاقت‌فرسایش را در سکوت و دور از چشممان،به سرانجام برساند و چشم ببندد تا به جسم بیمارش استراحت بدهد؟

مدت‌ها شبکه‌های رسانه‌‌ ملی را بالا و پایین به جستجوی مردی شبیه او بودیم که از فوتبال برایمان قصه بگوید، از تاریخ برایمان مجسمه‌ بسازد و جغرافیا را به خاکمان بیاورد تا زندگی در دوردستهای دست‌نیافتنی را تجربه کنیم و با او به زیبایی‌های جهان سفر کنیم.سعی کردیم به نبودنش خو کنیم و نشد،سرمان را در کتابهایش گرم کردیم و منتظر کتاب بعد بودیم و غافل از فرارِ عقربه‌ها، که با سرعت می‌دوند و جایی از حرکت می‌ایستند که هرچه التماس کنی، بی فایده است.زمان درست روی شریانِ کسانی که دوستشان داریم مکث می‌کند.اینگونه نبضشان به خاطره گره می‌خورد.روزها و ساعتهای بعد آنها نیستند اما جایی میان قلب و ذهن ما خاطره‌ شده‌اند.

حالا شبکه‌ها و صفحه‌ها همه دارند نشانش می‌دهند،صدایش تکرار می‌شود در کلیپ‌های سیاه و سفید، کتابهای امضا‌ء شده با فروتنی و صمیمیتش از قفسه کتابخانه‌ها در می‌آید و شاید بیشتر از قبل قدر حرفهایش دانسته شود.
ما به نبودن ها عادت می‌کنیم اما بعضی‌ها ماندنی‌اند. بی شک دکتر حمیدرضا صدر یکی از دوست‌داشتنی ترینِ آنها‌ست، روحش آرام و یادش جاوید

نوشته های مشابه

‫2 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهارده − 4 =

دکمه بازگشت به بالا